کد مطلب:122850 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:260

ذکر مقتل محمد بن عبدالله بن الحسن بن علی بن ابی طالب ملقب به
محمد بن عبدالله مكنی به ابو عبدالله و ملقب به «صریح قریش» است چه آنكه یك تن از امهات و جدات او ام ولد نبودند مادر او هند دختر ابی عبیده بن عبدالله بن زمعه بن اسود بن مطلب بوده و محمد را از جهت كثرت زهد و عبادت«نفس زكیه» لقب دادند و اهل بیت او به استظهار حدیث نبوی صلی الله علیه وآله و سلم: ان المهدی من ولدی اسمه اسمی. او را مهدی می گفتند و هم او را مقتول باحجار زیت گفته اند و او را به فقه و دانائی و شجاعت و سخاوت و كثرت فضائل ستایش نموده اند و در میان هر دو كتف او خالی سیاه به مقدار بیضه بوده و مردمان را اعتقاد چنان بوده كه او همان مهدی موعود از آل محمد است«صلوات الله علیهم اجمعین» لهذابا وی بیعت كردند و پیوسته مترصد ظهور و منتظر خروج او بودند و ابوجعفرمنصور دو كرت با او بیعت كرده بود یك مرتبه در مكه در مسجد الحرام و چون محمد از مسجد بیرون شد ركاب او را بداشت تا بر نشست و زیاده احترام او را مرعی می داشت مردی با منصور گفت كه این كیست كه چندین حشمت او را نگاه می داری؟ گفت وای بر تو مگر نمی دانی این مرد محمد بن عبدالله محض و مهدی ما اهل بیت است و كرت دیگر در ابواء با او بیعت كرد چنانكه در بیان حال عبدالله مرقوم گشت. ابوالفرج و سید بن طاوس ره اخبار بسیاری نقل كرده اند كه عبدالله محض وسایر اهل بیت او انكار داشتند از آنكه محمد نفس زكیه مهدی موعود باشد ومی گفتند مهدی موعود علیه السلام غیر او است. بالجمله چون خلافت بر بنی عباس مستقر شد محمد و ابراهیم مخفی می زیستند ودر ایام منصور گاهی چون یك دو تن از عرب بادیه پوشیده به نزد پدر در زندان آمدند و گفتند اگر اذن فرمائی آشكار شویم چه اگر ما دو تن كشته شویم بهتر از آن است كه جماعتی از اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم كشته شوند،عبدالله گفت: ان منعكما ابو جعفر ان تعیشا كریمین فلا یمنعكما ان تموتا كریمین. اگر ابوجعفر منصور رضا نمی دهد كه شما چون جوانمردان زندگانی كنید منع نمی كند كه چون جوانمردان بمیرید. كنایت از آنكه صواب آن است كه شما دراعداد كار بپردازید و بر منصور خروج كنید اگر نصرت جوئید نیكو باشد و اگر كشته شوید با نام نیك نكوهش نباشد. بالجمله در ایامی كه محمد و ابراهیم مخفی بودندمنصور را جز یافتن ایشان همی نبود و عیون و جواسیس در اطراف قرار داده بود تاشاید بر مكان ایشان اطلاع یابد. ابوالفرج روایت كرده كه محمد بن عبدالله گفته گاهیكه در شعاب جبال مخفی بودم روزی در كوه رضوی جای داشتم با ام ولد خویش و مرا از وی پسری رضیع بود ناگاه مكشوف افتاد كه غلامی از مدینه به طلب من می رسد من فرار كردم ام ولد نیز فرزندم را در آغوش كشیده و می گریخت كه ناگاه آن كودك از دست مادرش رهاشد و از كوه در افتاد و پاره پاره شد و نقل شده كه این وقت كه طفل محمد از كوه بیفتاد و بمرد محمد این اشعار را بگفت:



منخرق الخفین یشكو الوجی

تنكبه [1] اطراف مرو حداد



شرده الخوف فازری به

كذاك من یكره حر الجلاد



قد كان فی الموت له راحه

والموت حتم فی رقاب العباد



بالجمله محمد در سنه یك صد و چهل و پنج خروج كرد و به اتفاق دویست و پنجاه نفر در ماه رجب داخل مدینه شد و صدا به تكبیر بلند كردند و رو به زندان منصورآوردند و در زندان را شكستند و محبوسین را بیرون كردند و ریاح بن عثمان زندانبان منصور را بگرفتند و حبس كردند آنگاه محمد بر فراز منبر شد و خطبه بخواند ومقداری از مثالب و مطاعن و خبث سیرت منصور را تذكره نمود مردمان از مالك بن انس استفتا كردند كه با آنكه بیعت منصور در گردن ما است ما توانیم با محمد بیعت كنیم؟ مالك فتوی می داد بلی چه آنكه بیعت شما با منصور از روی كراهت بوده.پس مردم به بیعت محمد شتاب كردند و محمد بر مدینه و مكه و یمن استیلا یافت ابوجعفر منصور چون این بدانست برای محمد مكتوبی از در صلح و سلم فرستاد اورا امان داد محمد مكتوب او را جوابی شافی نوشت و در آخر نامه رقم كرد كه تراكدام امان است كه بر من عرضه داشتی آیا امانی است كه به ابن هبیره دادی؟ یاامانی است كه به عمویت عبدالله بن علی دادی؟ یا امانی است كه ابومسلم را به آن خرسند ساختی؟ یعنی بر امان تو چه اعتماد است چنانكه این سه نفر را امان دادی و به مقتضای امان خود عمل نكردی. ثانیا ابوجعفر او را مكتوبی فرستاد و برخی از در حسب و نسب طریق معارضه سپردو این مختصر را گنجایش ذكر این مكاتیب نیست طالبین رجوع كنند به «تذكره ی سبط» و غیره و چون منصور مأیوس گشت از آنكه محمد به طریق سلم و صلح درآید لاجرم عیسی بن موسی برادر زاده و ولیعهد خود را به تجهیز جنگ محمد فرمان داد و در باطن گفت هر كدام كشته شوند باكی ندارم چه آنكه منصور طالب حیات عیسی نبود به سبب آنكه سفاح عهد كرده بود بعد از منصور عیسی خلیفه باشد ومنصور از خلافت او كراهت داشت. پس عیسی با چهار هزار سوار و دو هزار پیاده به دفع محمد بیرون شد و منصور او را گفت كه اول دفعه قبل از قتال او را امان ده شاید بدون قتال او سر در طاعت ما آورد، عیسی كوچ كرد تا بفید كه نام منزلی است در طریق مكه برسید كاغذی به سوی جماعتی از اصحاب محمد نوشت وایشان را از طریق یاری محمد پراكنده كرد و محمد چون مطلع شد كه عیسی به دفع او بیرون شده در تهیه جنگ برآمده و خندقی بر دور مدینه كند و در ماه رمضان بودكه عیسی با لشكر خود وارد شدند و دور مدینه را احاطه كردند. سبط ابن جوزی روایت كرده كه چون لشكر منصور بر مدینه احاطه كردند محمد راهمی نبود جز آنكه جریده اسامی كسانی كه با او بیعت كرده بودند و او را مكاتبه نموده بودند بسوزاند پس نامه های ایشان را سوزانید آنگاه گفت الآن مرگ بر من گوارا است و اگر این كار نكرده بود هر آینه مردم در بلاء عظیم بودند چه آنكه اگر آن دفتر به دست لشكر منصور می رسید بر اسامی كسانی كه با او بیعت كرده بودندمطلع می شد و ایشان را می كشتند. و بالجمله عیسی بیامد و بر «سلع» كه اسم جبلی است در مدینه بایستاد و ندا كردكه ای محمد از برای تو امان است، محمد گفت كه امان شما را وفائی نیست ومردن به عزت به از زندگی به ذلت و این وقت لشكر محمد از دور او متفرق شده بودند، و از صد هزار نفر كه با او بیعت كرده بودند سیصد و شانزده نفر با او بود به عدد اهل بدر. پس محمد و اصحاب او غسل كردند و حنوط بر خود پاشیدند وستوران خود را پی نمودند و حمله كردند بر عیسی و اصحاب او و سه دفعه ایشان را منهزم ساختند، لشكر عیسی اعداد كار كردند و به یك دفعه بتمامی بر ایشان حمله نمودند و كار ایشان را ساختند و ایشان را مقتول نمودند، و حمید بن قحطبه محمدرا شهید كرد و سرش را بنزد عیسی برد و زینب خواهر محمد و فاطمه دخترش جسد او را از خاك برداشتند و در بقیع دفن نمودند پس سر محمد را حمل داده به نزدمنصور بردند منصور حكم كرد كه آن سر را در كوفه نصب كردند و در بلدان بگردانیدند. و مقتل محمد در اواسط ماه رمضان سنه یك صد و چهل و پنج واقع شد و مدت ظهور او تا وقت شهادتش دو ماه و هفده روز بوده و سنین عمرش به چهل و پنج رسیده بود و مقتل او در احجار زیت مدینه واقع شد چنانكه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در اخبار غیبیه ی خود به آن اشاره فرموده بقوله وانه یقتل عنداحجار الزیت. ابوالفرج روایت كرده كه چون محمد كشته گشت و لشكر او منهزم شدند ابن خضیركه یك تن از اصحاب محمد بود در زندان رفت و ریاح بن عثمان زندانبان منصور را بكشت و دیوان محمد را كه مشتمل بر اسامی اصحاب و رجال او بود بسوزانید پس از آن به مقاتلت عباسیین بیرون شد و پیوسته كار زار كرد تا كشته شد. و هم روایت كرده گاهی كه وی را بكشتند چندان زخم و جراحت بر سر وی واردشده بود كه ممكن نبود او را حركت دهند و مثل گوشت پخته و سرخ كرده شده بودكه بر هر موضع از آن كه دست می نهادی متلاشی می شد.


[1] نكت به فتح به سر در افكندن و نكب خون آلود كردن سنگ پارا و رنج و سختي رسانيدن.منه ره.